گذرگاهی صعب است زندگی، تنگابی در تلاطم و در جوش.
ایمان یکی چشمبند است، دیواری در برابر بینش.
به خیره مگو که ایمان کوه را به جنبش درمیآورد:
من کوه بیجان نیستم، انسانم من!
سنگ مقدس در این جهان بسیار است،
صیقلخورده به بوسههای لبان خشکیده از عطش.
ایمان به جسم بیجان روح میبخشد، لیکن
من جسم بیجان نیستم، انسانی زندهام من.
من نابینایی آدمیان را دیدهام
و توفیدن گردباد را در عرصهی پیکار،
من آسمان را دیدهام
و آدمیان را، سرگردان، به مهی دودگونه فروپوشیده.
مرا به ایمان، ایمان نیست.
اگر اندوهگینت میکند، بگو اندوهگینم.
حقیقت را بگو، نه لابه کن، نه ستایش.
تنها به تو ایمان دارم، ای وفاداری به قرن و به انسان!
توان تحملت ار هست، شکوه مکن.
به پرسش اگر پاسخ میگویی، پاسخی درخور بگوی.
در برابر رگبار گلوله اگر میایستی، مردانه بایست
که پیام ایمان و وفا بجز این نیست!